سردار شهید حسن علیمردانی متولد سال ۱۳۲۲ در روستای آغلکمر تربتجام است. هنوز ۳ ساله نشده که پدرش را از دست میدهد. همین دوران است که نداشتن سرپرست، خانواده او را راهی خاک عراق میکند تا آنجا زندگی کنند.
در نوجوانی برای امرار معاش و خرج خانواده، کارهایی نظیر کشاورزی، مکانیکی و نانوایی را انجام میدهد، اما انجام هیچکدام از این کارها او را از مطالعه و کسب علم باز نمیدارد. علم و معرفتی که در سالهای نوجوانی از او یک انقلابی مذهبی میسازد.
خانواده او بعد از ۱۰ سال سکونت در عراق دوباره به ایران باز میگردند. زندگی گذشت تا زمانی فرا رسید که حسن جوان لباس سربازی پوشید و به عنوان یک سرباز وطن تفنگ روی شانهاش گذاشت. علیمردانی پس از پایان دوره سربازی به مشهد میآید، ازدواج میکند و دوباره نانآور خانواده میشود.
وی با پاگرفتن فعالیتهای انقلابی وارد گروههای مبارزه با رژیم شده و پس از مدت کوتاهی به یکی از افراد و حلقههای اصلی زنجیره انقلاب تبدیل میشود.
شهید حسن علیمردانی با پیروزی انقلاب اسلامی، به آرزویش یعنی تشکیل حکومت اسلامی میرسد و از همان اولین روزهای پیروزی انقلاب به جمع سربازان خمینی (ره) میپیوندد و در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشهد نقش مؤثری ایفا میکند.
چون در ماههای اول بعد از انقلاب هنوز برخی وفاداران و وابستگان به رژیم مقاومت میکردند، با همکاری شهید رستمی، شهید نظرنژاد و چند نفر دیگر اولین گروههای مبارز را در مشهد تشکیل و فعالیتهای گستردهای را برای پاکسازی مناطق مختلف این شهر انجام دادند. زمانی که مسئولیت حفاظت از سیلوی گندم را به او میسپارند، از دیدن هزاران تن گندمی که اطراف سیلو ریخته است و سگهایی که در اطراف آن راه میرفتند، خیلی ناراحت میشود.
این وضعیت به این دلیل بود که با پیروزی انقلاب پیمانکاران روس رفته بودند و ساخت سیلوی جدید هم نیمهتمام مانده بود. او بلافاصله با همراهی تعدادی از جوانان انقلابی دستبهکار شده، گندمهای خراب را جدا میکردند و روی گندمهای سالم را میپوشانند و یک سنگر هم برای دیدهبانی درست کردند.
محمدحسین بخت رونده، از همرزمان شهید حسن علیمردانی، در این باره میگوید:
«فعالیت من در سپاه از همان نگهبانــی سیلوی گندم شروع شد. تا زمان آغاز جنگ و سال ۶۰ که گفتند برای اعزام به جبهه باید آموزش ببینید، من در همان سیلو نگهبانی میدادم. به ما یک ماه آموزش دادند. قبل از آموزش شهید برونسی و شهید علیمردانی با ما بودند. کسی به آن صورت این دو بزرگ را تحویل نمیگرفـت. اصــلا تصـور نمیکردیـم، چنین افراد باهوش و با ارادهای باشند. برونسی که دستش به گل و خاک و بنایی بود و علیمردانی هم بقیه زیاد با او نمیجوشیدند. رفته رفته این بزرگواران خودشان را نشان دادند. مثلا ما در باز و بست کردن اسلحه M۱ مشکل داشتیم، ولی علیمردانی در شرایطی که منتظر بودند کسی از ارتش برای آموزش کار با اسلحه کالیبر پنجاه بیاید، آن را کامل باز کرد و دوباره بست. همه از هوش و ذکاوتش تعجب کرده بودند. همین را بگویم که علیمردانی با یک عدد کالیبر پنجاه قائله گنبد کاووس را خواباند. بعد از آن بود که او را به جبهه اعزام کردند و مسئولیتی را به عهدهاش گذاشتند. شهید علیمردانی خیلی مظلوم و افتاده بود.»
بعد از شنیدن این صحبتها سراغ فرزندان شهید رفتیم. محمد علیمردانی متولد دیماه ۱۳۵۹ در مشهد است. محمد فرزند سوم سردار شهید حسن علیمردانی است. از شهید حسن علیمردانی سه دختر و یک پسر به یادگار مانده است.
محمد آقا در ابتدای صحبت میگوید: «خواهر بزرگم زمان شهادت پدر ۶ سال داشت. خواهر دومم تقریبا سه ساله بود و من یکسال داشتم. خواهر کوچکم ۳ ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد.»
صغری محبوب هم همسر شهید علیمردانی است. محمد آقا درباره او میگوید: «مادر بعد از شهادت پدر زحمت بزرگ کردن ما را بر عهده گرفت و اکنون دچار بیماری قلبی و زانو درد است و قرصهای اعصاب مصرف میکند.»
از خاطرات خانوادگی با پدرش که میپرسیم، محمد آقا میگوید: «خاطرهای از پدر ندارم، ولی عکسی از پدر قبل از رفتن هست که من و خواهرانم را بغل کرده و عکسی به یادگار گرفتهاند. بیشترین خاطره ما از پدر با صحبتهای مادرم شکل گرفته است که برایمان تعریف میکرد و میگفت: «حسن آقا ارتباط عاطفی و بسیار قوی با اعضای خانواده داشته است.»
با اینکه پدرم رئوف و مهربان و صمیمی بودند، ولی در صحنه نبرد و در مقابله با دشمن بسیار شجاع و نترس بودند. چند وجهی و برخلاف صحنه نبرد در خانه بسیار مهربان بودند. مادرم میگفت زمانی که پدر خانه بودند در کارها و نگهداری از بچهها کمک میکردند. مادر تعریف میکرد و میگفت شبها هر وقت شما گریه میکردید خودش مراقبت از شما را به عهده میگرفت و اجازه نمیداد از خواب بیدار شوم و میگفت شما استراحت کنید. هر زمان میخواست برای مأموریت اعزام شود قبل از آن لوازم موردنیاز خانه را تهیه میکرد. گوشت و مرغ میگرفت و آنها را بستهبندی و سرخ میکرد و در یخچال میگذاشت تا من به زحمت نیفتم.»
وقتی که میپرسم فرزند شهید بودن چه تفاوت و حسی برای شما به دنبال داشته است، تنها پسر شهید حسن علیمردانی میگوید: «یکی از ارکان هر خانوادهای پدر است. از زمانی که به یاد میآورم پدری بالای سر ما نبود و کارهایی که معمولا پدرها بـرای خانـــواده انجام میدهنـد، مادرم بـه عـهـده گرفتـه بـود.
بـعد هم که بزرگتر شدم وظایف پدر بر عهده من بود. اطرافیان و همسایهها به چشم دیگری ما را میدیدند. اگر دیگــر مـردم، فرزندانشـــان پوشش راحتتری داشتند یا هرجایی که دوست داشتند میرفتند برای ما میسر نبود. فرزند شهید بودن الزاماتی داشت که باید از جانب ما رعایت میشد. خود ما مورد قضاوت قرار نمیگرفتیم بلکه ما را با عنوان پدرمان میشناختند و میگفتند فرزند شهید علیمردانی است. از همان کودکی مادر به ما میگفت «مواظب رفتارها و کارهایتان باشید.
نمیگویند محمد میگویند محمد فرزند شهید علیمردانی.» از طرفی اگر فرزند سردار شهید باشی که در جامعه افراد بیشتری او را میشناسند وظیفهات سنگیتتر میشود. خدایی نکرده اگر خطایی از ما سر میزد آن را به نام پدر هم مینوشتند. به همین دلیل تا جایی که در توانم بود از نام و یاد پدر محافظت میکردم. لباس یا پیراهن نیمه آستین را که خیلیها به راحتی میپوشند، من نمیپوشیدم تا ارزشها را محترم بشمارم.
بسیاری از تفریحات معمول در جامعه را که جوانان به راحتی دنبالش بودند انجام نمیدادم یا در برخی از مراسمهای ازدواج که از نظر برخی مورد تأیید نبود، شرکت نمیکردم. چرا که پدر برای ارزشهایی جنگیده بود که برخی از آن ارزشها در آن مراسم زیر پا گذاشته میشد. تلاشم این بود تا در این مراسمها شرکت نکنم.»
محمد آقا تا سال ۹۶ در سپاه خدمت میکند و با ۲۰ سال سابقه کار بازنشست میشود. وقتی از او درباره محله طلاب، میرزا کوچکخان و شهید علیمردانی که مورد توجه رهبری نیز هستند، میپرسم، میگوید: «دو پشت است که در این محله ساکن هستیم. بیشتر خانوادههای این محلات ارزشها برایشان اهمیت دارد و این به خاطر نزدیکی این محلات به حوزههای علمیه اطراف حرم و همین طور داشتن مدارس علمیه در خود طلاب است. بیشتر ساکنان این محلات جامعه روحانیت هستند که بسیار ولایتمدارند و ارزشها برایشان اهمیت خاص و ویژهای دارد.
سابقه سکونت بیشتر ساکنان اینجا به سالهای دور برمیگردد و خیلی از محلات حال حاضر در شهری مثل قاسمآباد در آن زمان وجود نداشت. پایین خیابان، طلاب و محلههای اطراف حرم در آن زمان ساکنان انقلابی، ارزشی و شناخته شده بودند. خاک این منطقه قهرمانپرور است.»
محمد آقا میگوید: «اگر بخواهید محلات را با ساکنانش معرفی کنید افراد بزرگی در این محلات زندگی میکردند که در سطح کشوری شناخته شده هستند. امثال شهید بابانظر، شهید رفیعی، شهید برونسی، شهید علیمردانی، شهید اسماعیل پورطرقی همه ساکن همین محلهها بودند و ارزشهای نظام بعد از انقلاب برایشان اهمیت زیادی داشته است.
در زمان انقلاب نیز بسیاری از برنامهها و فعالیتهای مربوط به انقلاب ریشه در مساجد همین محدوده داشته است، ولی متأسفانه خاطرات آنها در این سالها جمعآوری نشده است. کم کاری نسل ماست که خاطرات آنها ثبت و ضبط نشده است. تعدادی از مبارزان و فعالان آن سالها شهید شدند و از میان ما رفتند. آنها هم که پا به سن گذاشتند حافظهشان یاری نمیکند تا گنجینه خاطراتشان برای نسلهای بعد بماند.»
میپرسم در این سالها خانواده شما آیا زخم زبانی یا ناراحتی از سمت دیگران داشته است؟ و محمد آقا میگوید: «حرف دلم را بازگو میکنم، نمیگویم حرف و حدیثی نبوده است، اما هیچ چیز در حافظهام نگه نداشتهام و دوست ندارم در اینباره صحبت کنم. این فقط درباره خانواده ما نیست، خانوادههای شهید زیادی هستند که این حرفها را میشنوند مبنی بر اینکه از موقعیت خود استفاده کردید و از جایگاه خود برای رسیدن به موقعیت استفاده کردید.
خود من زمانی که وارد سپاه شدم ۱۶ سالم بود. از پایینترین درجه نظامی فعالیتم را آغاز کردم. سیکل داشتم و بعد دیپلم گرفتم. نه در مقطع کارشناسی و نه ارشد از سهمیه شاهد استفاده نکردم و در دانشگاه فردوسی درس خواندم. البته این شرایط تنها برای ایران نیست دیگر کشورها نیز امتیازاتی را برای کسانی که در دفاع از وطنشان کشته میشوند یا به شهادت میرسند قائل هستند.
این صحبتها و زخم زبانها همیشه هست، ولی در دل من هیچ حرفی نمیماند و آنچه از همسایهها و ساکنان محله میشنوم و به یاد دارم دوست داشتن، محبت کردن و احترامی است که برای پدرم و خانوادهام دارند. این عرض ارادت و احترام به خاطر رشادت و شهامتی است که پدر شهیدم داشته است. چیزی در دلم نیست که بخواهم آن را بیان کنم.»
محمد آقا درباره یادواره شهید علیمردانی میگوید: «تفاوت این یادواره با دیگر یادوارهها در اسم آن است. از ۱۱ سال پیش که همراه با بچههای منطقه طلاب همت کردیم و خواستیم یادوارهای برای شهید علیمردانی برگزار کنیم، تصمیم بر این شد تا افزون بر شهید علیمردانی یادواره شهدای طلاب را نیز برگزار کنیم. مسئولان همیشه به سرداران شهید و افراد شاخص سر میزنند، ولی بارها پیش آمد که از شهدای ناشناستر فراموش میکنیم. خود من از این قضیه ناراحت هستم.
تصمیم گرفتیم تا به تک تک پایگاههای بسیج برویم و فهرست شهدای محله را پیدا کردیم. حدود ۱۱۵ شهید شد. در طول سال به تک تک خانواده شهدای محله سر میزنیم و هر سال ۱۸ بهمن ماه یادواره شهید علیمردانی و دیگر شهدای محله برگزار میشود و نامی از شهدای آنها میبریم و لوح و عکسی به یادگار به آنها هدیه میدهیم.
بارها پیش آمده که به دیدار خانواده شهدا رفته و خاطرات خانوادهها را ضبط و ثبت کردهایم. هویت محله با یاد و خاطرات خانواده شهدا شکل میگیرد. یادواره شهید علیمردانی به صورت مردمی و با همکاری مردم برگزار میشود. ستادی برای این یادواره شکل گرفته و ۸ سال است که با هماهنگیهای انجام شده مراسم برگزار میشود. به جز برگزاری یادواره هر ساله مراسمی در منزل شهید علیمردانی برگزار میشود. در این مراسم درباره خاطرات و ویژگیهای فردی ایشان، صحبت میشود.»
بعد از گفتگو با محمد آقا سراغ پسر عمویش که فرزند شهید عباسعلی علیمردانی است، میرویم. حسن علیمردانی فرزند بزرگ شهید است و، چون پس از شهادت حسن علیمردانی به دنیا آمده است به یاد عمویش او را حسن نامگذاری کردهاند. شهید عباسعلی علیمردانی دو پسر و دو دختر دارد. پسربزرگشان حسن علیمردانی متولد ۱۳۶۱ است. زمان شهادت پدر ۳ سال داشتند و به یاد عمویشان سردار شهید حسن علیمردانی نام ایشان را برایشان انتخاب میکنند.
از او درباره حال و هوای این روزهای خانواده شهدا میپرسم، میگوید: «یکی از ویژگیهای انقلاب ما روحیه شهادت طلبی است که مردم ما از بزرگان دین و ائمه به ارث بردند و درونشان زنده است. با وجود همین روحیه توانستیم در انقلاب و ۸ سال جنگ تحمیلی پیروز شویــم و پابرجـــا بمانیـم.
در طــول این سالها بسیاری از دشمنان خارجی و داخلی تلاش کردند تا این ویژگی و روحیه شهادت طلبی را کمرنگ کنند و از بین ببرند. اکنون متأسفانه افرادی در داخل کشور به دنبال از بین بردن این روحیه انقلابی و یاد و نام شهدا هستند. تلاش دارند تا در ذهن کودکان و نسل جدید ما نفوذ کرده و این روحیه شهادت طلبی و مبارزه را کمرنگ کنند و از بین ببرند. برخی هستند که مخالف انقلاب اسلامی و شهدا هستند.
نمیخواهند روحیه ایثارگری و جهادی زنده بماند. این افراد همسو با ارزشهای انقلاب نیستند و ارزش شهدا و خونی که برای اهداف خود دادند را درک نمیکنند. خواسته ما این است که با این تفکر مقابله شود. شهدا برای خدا مبارزه کردند و هیچگاه یاد شهدا پاک نمیشود. به لطف خدا در حال حاضر افرادی که در یادوارهها شرکت میکنند جوانانی هستند که به صورت خودجوش و با خواسته خودشان به این مراسم میآیند. این ارزشها در خون جوانان ما نیز هست.»
از او درباره محله و ویژگی ساکنان آن میپرسم و حسن آقا میگوید: «همانطور که از نام این محدوده مشخص است به علت ساکنان طلبهای اینجا را طلاب نامگذاری کردند. این محله در دوران قدیم از لحاظ اقتصادی بافت ضعیفتری داشته است، اما ارزشهای انقلابی در آن پررنگ بوده است و بسیاری از شهدای بزرگ جهادی انقلاب و ۸ سال دفاع مقدس در شهر مشهد از همین محله هستند.
اولین گروههایی که علیه شاه دست به اسلحه شدند و به اقدام مسلحانه دست زدند از همین محله و محدوده بودند. اینها را بر اساس شنیدههایم از قدیمیترهای محله میگویم. اولین کسانی که به خانههای ساواک و باشگاههای آنها حمله و آن مکانها را تصاحب کردند، بچههای طلاب بودند. از قسمتهای دیگر شهر هم فعالیت داشتند، ولی هستههای مرکزی در این محدوده شکل گرفته است و مبارزات رهبری شدند. متأسفانه در این سالها مستند یا برنامهای از هستههای اصلی مبارزات انقلابی در مشهد تهیه نشده است. ندیدم اولینهایی پیدا شوند و از خاطرات تصاحب مکانهای مربوط به ساواک یا رژیم گذشته صحبت کنند.»
مساجد محله بسیار فعال بودند و اولین هستههای انقلاب در همین مساجد پرورش یافتند و اثرات خود را برجای گذاشتند. شهید عباسعلی علیمردانی از جوانانی بود که جوانان محله را جمع میکرد و با چوب به نیروهای رژیم حمله و راه را برای تظاهرات و مبارزات مردمی باز میکرد.
حسن آقا میگوید: «از بالاجام تربت جام هستیم. این خطه مردمانی خاکی و ساده دارد و به هیچ کدامشان نمیخورد که فرمانده باشند. بیشتر افتاده، خاکی و فوقالعاده با ایمان هستند. فرماندهانی که از این خطه عازم جنگ شدند نیروهای خود را مثل فرزندان خود میدانستند و همیشه جویای احوال آنها بودند. در کار هم فوقالعاده جدی هستند و تا پایانکار ادامه میدهند.
شهید حسن علیمردانی هم از همین دسته است. در جنگ هم بعد از صحبت امام (ره) که گفتند تنگه چزابه نباید سقوط کند، نیروهای خود را نگه میدارند که بیشترشان به شهادت میرسند. بارها در خاکریزها میدوند تا دشمن متوجه نشود بخشی از نیروها به شهادت رسیدند.»